جدول جو
جدول جو

معنی بی چیز - جستجوی لغت در جدول جو

بی چیز
گدا، مسکین، درویش
تصویری از بی چیز
تصویر بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
بی چیز
بینوا، مفلس، تهیدست
تصویری از بی چیز
تصویر بی چیز
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیچیز
تصویر بیچیز
مفلس درویش فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بیم
تصویر بی بیم
آمن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیچیزی
تصویر بیچیزی
افلاس درویشی فقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هیچ
تصویر بی هیچ
بی چیز، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نیاز
تصویر بی نیاز
غیر محتاج و توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بتکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کیش
تصویر بی کیش
بی دین، کافر، بی ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قید
تصویر بی قید
بی علاقه، بدون دلبستگی، بی بند و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عیب
تصویر بی عیب
سالم، درست، سلیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حیا
تصویر بی حیا
بستاخ گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی همتا و بی نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی چرا
تصویر بی چرا
غیر قابل اعتراض، بدون چون و چرا، مسلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سیم
تصویر بی سیم
بی پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریب
تصویر بی ریب
بی شبهه و شک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
راستباز
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی عیب
تصویر بی عیب
بی نقص، بی آفت، بی ضرر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی حیا
تصویر بی حیا
بی شرم، بی آزرم، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی قید
تصویر بی قید
لاقید، بی بند، بی علاقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریا
تصویر بی ریا
کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نیاز
تصویر بی نیاز
کسی که احتیاج به کسی یا چیزی ندارد، کنایه از توانگر، چیزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نه چیز
تصویر نه چیز
ناچیز غیرشی: (گوئیم که آفریدگار نه چیزست و نه نچیز)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی بچیزی، بی اعتبار بی ارزش. یا بهمه هیچ چیز خریدن، بضاعت فراوان درمقابل متاع بی ارزش دادن، یا به هیچ چیز برنگرفتن، ارزش ننهادن بچیزی نشمردن، یا به هیچ چیز نشمردن، وقع ننهادن اهمیت ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
دستگاه فرستنده امواج الکترو مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
مخنث، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی چون
تصویر بی چون
بی مانند، بی نظیر، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که امواج صوت را بدون سیم از محلی به محل دیگر انتقال می دهد، ویژگی چنین دستگاهی مثلاً تلفن بی سیم، تلگراف بی سیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی تمیز
تصویر بی تمیز
نادان، بی خرد، برای مثال اوفتاده ست در جهان بسیار / بی تمیز ارجمند و عاقل خوار (سعدی - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
Disinclined, Jaded, Reluctantly, Unwilling
دیکشنری فارسی به انگلیسی