- بی چیز
- گدا، مسکین، درویش
معنی بی چیز - جستجوی لغت در جدول جو
- بی چیز
- بینوا، مفلس، تهیدست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مفلس درویش فقیر
افلاس درویشی فقر
بی چیز، فقیر
غیر محتاج و توانگر
بتکن
بی دین، کافر، بی ایمان
بی علاقه، بدون دلبستگی، بی بند و بار
سالم، درست، سلیم
بستاخ گستاخ
بی همتا و بی نظیر
غیر قابل اعتراض، بدون چون و چرا، مسلم
بی پول
بی شبهه و شک
راستباز
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
بی نقص، بی آفت، بی ضرر
آنکه دین ندارد، لامذهب
بی شرم، بی آزرم، گستاخ
لاقید، بی بند، بی علاقه
پسری که هنوز ریش درنیاورده
کسی که دورویی و ظاهرسازی نکند
بی مانند، بی نظیر، بی همتا، از صفات باری تعالی
کسی که احتیاج به کسی یا چیزی ندارد، کنایه از توانگر، چیزدار
ناچیز غیرشی: (گوئیم که آفریدگار نه چیزست و نه نچیز)
چیزی بچیزی، بی اعتبار بی ارزش. یا بهمه هیچ چیز خریدن، بضاعت فراوان درمقابل متاع بی ارزش دادن، یا به هیچ چیز برنگرفتن، ارزش ننهادن بچیزی نشمردن، یا به هیچ چیز نشمردن، وقع ننهادن اهمیت ندادن
دستگاه فرستنده امواج الکترو مغناطیسی که بدون نیاز به ارتباط از راه سیم کار می کند
مخنث، امرد
بی مانند، بی نظیر، خدای تعالی
دستگاهی که امواج صوت را بدون سیم از محلی به محل دیگر انتقال می دهد، ویژگی چنین دستگاهی مثلاً تلفن بی سیم، تلگراف بی سیم
نادان، بی خرد، برای مثال اوفتاده ست در جهان بسیار / بی تمیز ارجمند و عاقل خوار (سعدی - ۸۴)
Disinclined, Jaded, Reluctantly, Unwilling
Brainless